مهتاب نوروزی از آن دست زنانی است که زندگی روزمره و هنر منطقه ی بومیاش را با عشق و استمرار جاودانه کرد. او معروفترین زن سوزندوز استان سیستانوبلوچستان است. وی متولد 20 دی 1312 شمسی در روستای قاسم آباد، در بخش بمپور شهرستان ایرانشهر است. در گذشته قاسم آباد به علت نزدیک بودن به رود هیرمند از نخلهای سرسبز پوشیده بود اما پس از فراگیر شدن خشکسالی این روستا هم گرفتار شد و کشاورزی که منبع درآمد خیلی از خانواده ها بود با خطر جدی مواجه شد.
هنر زنان قاسم آباد به خانواده های این منطقه کمک کرد که راهی برای تامین هزینههای خانواده بیابند و همچنین این هنر باستانی را حفظ کنند. سوزن دوزی در مناطق وسیعی از بلوچستان رواج دارد اما قاسم آباد از معدود مناطقی است که هنوز در برابر نقوش ارزان ماشینی و نمونه های تقلبی وارداتی از کشورهای همسایه مقاومت کرده است. این مقاومت در برابر هنر وارداتی میراث به جا مانده از مهتاب نوروزی است. شهرت مهتاب بی دلیل نیست. او در 15 سالگی سوزندوزی را از مادرش آموخت و در 16 سالگی دیگر استادکاری ماهر شده بود. هرگز ازدواج نکرد، عاشق مردی نشد و فرزندی نداشت. عشق را در کوکهای سوزندوزی اش یافته بود و 63 سال از عمر ارزشمندش را صرف دوختن، تعلیم دادن و حفظ این هنر کرد و اینطور شد که تمام دختران و زنان روستا خود را فرزندان مهتاب می دانند.
او برای آموزش سوزندوزی به سایر مناطق استان نیز سفر می کرد. آنچه که هنر مهتاب را از سایرین متمایز می کند ظرافت و مهارت در دوخت و تلاشی که برای آموزش و ترویج این هنر کرده است. در دوران پهلوی دوم با دوخت سوزندوزی بر روی لباسهای خاص به شهرتی جهانی دست یافت. در حال حاضر تعدادی از آثار مهتاب در مجموعه ی سعدآباد نگهداری می شود. مهتاب در 24 تیرماه 1391 در 78 سالگی در روستای محل زندگیاش از دنیا رفت. او پیش از مرگ زمینه را برای احداث کتابخانه ای در قاسم آباد وقف کرد.
در سال 1393 به همت برادرزاده ی مهتاب زینب نوروزی که سوزندوزی را از وی آموخته بود نمایشگاهی با عنوان دست دوختههای دختران مهتاب برگزار شد.ردپای تاثیر مهتاب را نه تنها در سوزندوزی دختران بلوچ که حتی در شعرهای دخترانش هم میبینیم آنجا که نسرین بهجتی ازمهتاب میگوید "دیر دانستم/ مهتاب، زن بلوچ سرزمین من/ تمام جهان را سوزندوزی میکرد/ اگرچه جنگل را ندیده بود/ اما مسیر قطار میرجاوه تا زاهدان را/ آنچنان سبز گلدوزی میکرد که از تمام بلوچستان بوی شالیزار میآمد"